سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مصطفی

برای مرگ جوانم

    نظر
برای مرگ جوانم برای ماندن پیر
بگو چگونه کنم این شگفت را تفسیر
زمین به دام گل و سبزه گیردم که : بمان!
زمانه‌ام به گلو نیشتر زند که : بمیر!
مرا کمان اجل بسکه تیرباران کرد
ز مو به موی‌ِ تنم میدمد جوانه‌ تیر
هزار تیر یکی کارگر نشد از مرگ
مگر که همت یار از کمر کشد شمشیر
زمین گرفته‌ این کویم و غریبه‌ دوست
گرسنه مانده درگاه‌ عشق و از جان سیر
به کودکی شدم از عمر نا امید و چه زود!
خیال عشق به پیرانه سر رسید و چه دیر!
ز ماندگان بلا هر دو روی می‌تابند
بلند طبع سخی و بخیل خوی حقیر
در انتظار کدامین سوار موعودم
کمر به خدمت هر گردباد بسته دلیر
چه مایه شوق، شگفتا درین سپنجی جای
مرا به پای سفر گشته اینچنین زنجیر!؟
قفس به وسعت دنیا اگر بود قفس است
چنانکه مرغ گرفتار اگر همای، اسیر
که خواهد آمد، کی می‌رسد؟ چه خواهد گفت؟
که کس نگفته و نشنیده‌ای به دی و پریر؟
افق تهی است میاویز چشم خسته دراو
سراب تافته را برکه‌ی زلال مگیر
نه هرچه بال و پر او را عقاب و سیمرغ است
نه هرکه نعره زند هست در مقام بشیر
ز چرخ چاره بگویی که مهر و ماه بلند
بسردوند بر آونگ آن فلاخن گیر
نیاز بر در نو دولتان مبر زنهار
که زر نیابی و مانی از آبروی فقیر